مادر
دانشجوی جان
باخته: راه
پسرم را ادامه
می دهم و
همراه با دیگر
مادران برای دادخواهی
ظلمی كه بر ما رفته
اقدام می
کنیم
كیانوش
اهل این نبود
كه ظلم را
قبول كند. من
هم مادر او
هستم و میخواهم
راهش را ادامه
دهم. الان
مادران زیادی
مثل من هستند
كه فرزندانشان
را از دست
دادهاند و
همین حال و
روز مرا
دارند. میخواهم
به دیدن مادر
سهراب بروم.
در مراسم چهلم
ندا هم شركت
میكنم.
اعتراضم را در
كنار آنها
ادامه میدهم
و با هم برای دادخواهی
ظلمی كه بر ما
و فرزندانمان
رفته اقدام
خواهیم كرد.
****
سایت حروز- كاوه
قاسمی
كرمانشاهی: مادر
كیانوش آسا
دانشجوی جان
باخته سکوتش
را شکست
بیش
از یك ماه از
شناسایی و
تحویل جسد
كیانوش آسا،
دانشجوی 25 ساله
کرمانشاهی از
پزشك قانونی
تهران و به
دنبال آن
برگزاری
مراسم
خاكسپاری،
سوم و شب هفت او
در كرمانشاه
میگذرد و در
حال حاضر
خانواده وی
خود را برای
برگزاری
مراسم سنتی
چهلم آماده میكنند.
مادر او در
آستانه چهلم
فرزندش برای
اولین بار
سکوت خود را
شکسته و با روز
گفت و گو کرده
است.
كیانوش
آسا دانشجوی
مقطع
كارشناسی
ارشد در رشتهی
پتروشیمی و از
نخبگان
دانشگاه علم و
صنعت ایران
بود كه در
جریان تجمع
روز دوشنبه 25
خرداد تهران
در اعتراض به
نتایج دهمین
دوره انتخابات
ریاست جمهوری
از سوی
بسیجیان مسلح
مورد اصابت
گلوله قرار
گرفت.
پنجم
تیر ماه برای
نخستین بار
خبر شهادت
كیانوش آسا در
رسانهها
منتشر شد و به
دنبال آن
اخبار و گزارشهایی
از برگزاری
مراسمهای سوگواری
در دانشگاه
علم و صنعت و
در شهر زادگاهش،
كرمانشاه از
طرف دوستان و
خانواده با
حضور
دانشجویان و
همشهریان
انتشار یافت.
اما در این
مدت هیچ خبری
در مورد
چگونگی مرگ كیانوش
اعلام نشد و
خانواده وی در
میان بهت و ناباوری
از مرگ اینچنینی
كیانوش و با
غم و اندوه
ناشی از آن
تنها به
برگزای مراسمهای
سنتی اكتفا
کردند و هیچ
صحبت دیگری در
این رابطه
مطرح نكردند.
اكنون
با گذشت بیش
از یك ماه از
وقوع این اتفاق
ناگوار و خروج
تدریجی
خانواده از
فضای معمول و
محزون، مادر
كیانوش آسا
نیز با تأسی
به مادران
سهراب و ندا
و...، تصمیم
گرفته تا سكوت
خود را بشكند
و در كنار
دیگر خانوادههای
شهدای وقایع
اخیر به دادخواهی
خون فرزندخود
زبان بگشاید.
مصاحبه
با فاطمه
فلاح، مادر
كیانوش آسا در
اتاق خود
كیانوش و در
كنار میز
مطالعه و
صندلی خالی او
در فضایی حزن
انگیز ناشی از
تألمات روحی
یك مادر
داغدار انجام
گرفت. آغاز و
پایان مصاحبه
اشك است كه از
چشمان خسته از
زاری خانم فلاح
جاری میشود.
در تمام طول
مصاحبه بغض
است كه گلوی
خسته از فریاد
فاطمه خانم را
میفشارد، با
این وجود در
میانهی
مصاحبه هر از
گاهی لبخند
تلخی بر لبان
بیرنگش مینشیند
و به آرامی میگوید:
هنوز مرگش را
باور ندارم،
هر شب خواب میبینم
كه برگشته
است...
نخستین پرسشم
درباره آخرین
ملاقات و
تماسی است كه
با كیانوش
داشتید؟
یك
روز پس از
برگزاری
انتخابات،
شنبه شب بود كه
كیانوش برای
انجام كارهای
مربوط به
پروژه درسیاش
كه در مراحل
پایانی بود،
راهی تهران
شد. با توجه به
نتیجهی
انتخابات و
وضعیت به وجود
آمده در تهران
خیلی به او
سفارش كردم كه
مراقب خودش
باشد. میدانستم
كه او هم نسبت
به این قضیه
معترض است و با
احساس
مسئولیت قوی
كه در او سراغ
داشتم این
احتمال را میدادم
كه در تجمعات
اعتراضی
دانشجویان
شركت كند اما
هرگز فكر نمیكردم
كه به چنین
سرنوشتی دچار
شود.
وقتی
برای رفتن به
ترمینال
آماده شد
برایش اسفند
دود كردم و موقع
خداحافظی
محكم در آغوشش
كشیدم. باز هم
تأكید كردم
مبادا حال كه
در مرحلهی
پایانی
تحصیلاتش و در
آستانهی
استخدام شدن
قرار دارد
اقدامی كند كه
دچار مشكل
شود. هر چه گفتم
سكوت كرد و
نهایتاً گفت:
"دایه جان
نگران نباش،
اتفاقی نمیافتد.
تا دو هفتهی
دیگر كار
پروژهام كه
تمام شد بر میگردم،
قرار است در
همین جا مشغول
به كار شوم و دیگر
در كنارت میمانم."
روز
یكشنبه هم چند
بار با تلفن
همراهش تماس
گرفتم و هر
بار همان حرفها
را تكرار
كردم. تا آنجا
كه دیگر از
توصیههای مكررم
خسته شد و با
همان لحن
آرامش گفت:
"دایه مگر من
بچه هستم كه
اینقدر
سفارش میكنی."
ساعت دو بعد
از ظهر روز
دوشنبه
مجدداً با
كیانوش صحبت
كردم. گفت كه
از صبح برای
انجام كاری
بیرون بوده و
تازه برگشته
خوابگاه و میخواهد
چیزی برای
ناهار درست
كند. این
آخرین تماسم
با كیانوش بود
و از ساعت نه
شب به بعد هر
بار كه تماس
گرفتم تلفن
همراهش خاموش
بود.
وقتی خاموشی
تلفن همراه
كیانوش ادامه
یافت واكنشتان
چه بود؟
نخستین فكری
كه به ذهنتان
رسید چه بود؟
همان
شب آنقدر
دختر كوچكم
شماره كیانوش
را گرفت تا
خسته شد و آخر
شب گفت دیروقت
است، لابد
خوابیده. به
پسر بزرگم
گفتم كه نگران
كیانوشم هر چه
تماس میگیریم
تلفنش خاموش
است. او هم گفت
حتماً رفته پیش
دوستانش و
شارژ گوشیش
تمام شده. به
دختر بزرگم
زنگ زدم و
موضوع را با
او در میان
گذاشتم. او هم
گفت این روزها
خط دهی موبایلها
در تهران دچار
مشكل شده و
حتماً خود
كیانوش گوشی
اش را خاموش
كرده است.روز
بعد هم به
همین ترتیب
مرتباً تماس
میگرفتم اما
گوشی كیانوش
خاموش بود. به
چند نفر از
دوستانش زنگ
زدیم، آنها
هم اظهار بیاطلاعی
كردند. احساس
كردم چیزی را
از ما مخفی میكنند.
بالاخره از
یكی از فامیلها
در تهران
خواستیم تا به
خوابگاه
كیانوش برود و
از او خبری
بگیرد. به او
گفته بودند از
دیروز عصر كه
بیرون رفته
دیگر برنگشته
است.هر چند از
همان ابتدا
احتمال این را
میدادم كه در
جریان شلوغیهای
تهران مشكلی
برای كیانوش
پیش آمده
باشد،اما با
تداوم بیخبری
از وی دیگر به
یقین رسیدم.
از آنجا كه
احساس كردم
پرستو و
كامران دختر و
پسر بزرگم
بهتر میتوانند
در تهران براییافتن
خبری از
كیانوش پیگیری
كنند و به
جاهایمختلف
سر بزنند صبح
روز چهارشنبه
آنها را برای
یافتن خبری از
كیانوش به
تهران
فرستادم.
از تلاشها و
پیگیریهای
خواهر و برادر
كیانوش در
تهران بگوئید.
كجاها رفتند و
چه نتیجهای
گرفتند؟
بدترین
حالتی كه می
توانست برای
ما متصور باشد
زخمی شدن
كیانوش بود.
بنا بر این
دختر و پسرم به
محض رسیدن به
تهران از آنجا
كه شنیده
بودند
مجروحین
تظاهرات روز
دوشنبه میدان
آزادی را به
بیمارستان
حضرت رسول
بردهاند به
این
بیمارستان
رفتند. اما به
آنها اجازه
ورود نداده و
تنها لیستی از
مجروحین را
نشانشان
داده بودند كه
اسم كیانوش در
آن نبود. با اصرار
آنان جهت
ملاقات با
مجروحین به آنها
گفته بودند
بیشتر
مجروحین و همهی
كشتهشدگان
را مأموران
امنیتی طی دو
روز اخیر از
این بیمارستان
منتقل كردهاند.
روز بعد به
زندان اوین
مراجعه كرده
بودند. اما
اسم كیانوش در
بین اسامی بازداشت
شدگان نبود.
از همان جا
شنیده بودند كه
به دلیل تعداد
زیاد افراد
دستگیر شده و
كمبود جا،
گروهی از آنان
را به بازداشتگاه
كهریزك كه محل
نگهداری
معتادان به مواد
مخدر است بردهاند.
اینها هم
جمعه رفته
بودند كهریزك
و اسم و عكس
كیانوش را به
مأموران داده
بودند، اما
كیانوش آنجا
هم
نبود.روزهای بعد
دادگاه
انقلاب،
كلانتری
شاپور، حفاظت
ناجا، پلیس
امنیت و تمامی
آن جاهایی كه
امكان میدادند
ممكن است حتی یك
نفر از
بازداشتیهای
روز دوشنبه را
به آن محل
برده باشند سر
زدند اما هیچ
خبری از
كیانوش نبود.
در این بین كامران
هر روز به
زندان اوین
مراجعه میكرده
تا لیست جدید
بازداشتیها
را چك كند.
این
وضعیت تا سهشنبه
ادامه داشت.
من هم مرتباً
با آنها در
تماس بودم.
بعد از همهی
این جستجوها
یكی از آشناها
پیشنهاد میكند
كه به پزشكی قانونی
هم سر
بزنند.بالاخره
صبح روز
چهارشنبه سوم
تیر ماه پسر و
دخترم در
مراجعه به
پزشكی قانونی تهران،
پس از آنكه
اسم كیانوش را
در بین اسامی
افراد كشته
شده دارای مشخصات
پیدا نمیكنند،
سراغ تصاویر
جان باختگان
مجهول الهویه
می روند و در
میان آنها
چهره غرق در
خون كیانوش را
شناسایی می
کنند.
این خبر چگونه
به شما رسید و
اقدامات بعدیتان
برای تحویل
جسد از پزشكی
قانونی چه
بود؟
ظهر
كه زنگ زدم. نه
پرستو با من
حرف زد و نه
كامران. یكی
از اقواممان
كه همراهشان
بود گفت
نیستند. به
فاصلهی
كوتاهی
دوباره زنگ
زدم. این بار
خانه همان فامیلمان
بودند و گفت
كه خوابیدهاند.
مطمئن بودم
اتفاقی
افتاده كه آنها
نمیخواهند
با من حرف
بزنند. عصر درمانده
و مضطرب همراه
دختر كوچكم در
خانه نشسته
بودیم كه چند
نفر از زنان
فامیل آمدند و
بعد از سلام و
احوال پرسی
كوتاه بدون
اینكه از كیانوش
خبری بگیرند
مشغول مرتب
كردن منزل
شدند. به
دنبال آنها
افراد دیگری
هم آمدند و
خانهمان كم
كم شلوغ شد.
همه ناراحت
بودند. هر چه
میپرسیدم چه
شده كسی جواب
نمیداد. ادعا
میكردند به
خاطر بیخبری
از وضعیت
كیانوش
نگرانند. اما
خودم میدانستم
اینها
نشانهی
خبرهای بد از
كیانوش است.
آنقدر اصرار
و التماس كردم
تا بالاخره
گفتند كیانوش
شهید شده است.
آنها گفتند
اما من باور
نكردم. هنوز هم
برایم سخت است
كه باور كنم.
مرتب به
كامران میگویم
دوباره برو و
در بین
بازداشتیها
سراغ كیانوشم
را بگیر.
از
آن طرف كامران
و پرستو در
تهران با آن
حال خراب
دنبال مراحل
قانونی تحویل
جسد بودند.
باید از طرف
دادسرای
جنایی اجازه
تحویل جسد
داده میشد.
پنجشنبه
مراجعه كرده
بودند كه قاضی
نبوده و موكول
كردند به روز
شنبه. در این
بین دوباره
رفته بودند پزشكی
قانونی برای
تشخیص هویت
جسد. من آنجا
حضور نداشتم
اما با توجه
به دلبستگی
شدید و روابط
عمیق عاطفی
بین فرزندانم
میتوانم
تصور كنم كه
كامران و
پرستو از دیدن
جنازه برادرشان
چه حالی داشتهاند
و چه لحظات
دردناكی را
گذراندهاند.نهایتاً
روز شنبه كه
مجدداً میروند
به دادسرای
جناحی در
خیابان 12
فروردین، پس
از تنظیم
شكایت نامه و
درخواست
تحویل جسد، قاضی
كه با دیدن
مدارك تحصیلی
كیانوش متوجه
میشود
دانشجوی ارشد
دانشگاه علم و
صنعت بوده،
ضمن اظهار
تأسف دستور
تحویل جسد را
صادر میكند.
آیا در گواهی
پزشكی قانونی
علت مرگ عنوان
شده است؟
گواهی
كه به ما داده
نشد، ولی برگهای
كه همان جا به
دختر و پسرم
نشان دادهاند
علت مرگ را
اصابت گلوله
عنوان كردهاند.
اما آنچه در
این بین برای
ما مبهم است
اینكه كیانوش
25 خرداد تیر
خورده اما
تاریخ تحویل
جسد به پزشكی
قانونی 29
خرداد است.
مشخص نیست در
این فاصلهی 4
روز كیانوش در
چه وضعیتی بوده
و كجا نگهداری
شده است.
در برگزاری
مراسم
خاكسپاری،
سوم و شب هفت
در كرمانشاه
مشكل یا محدودیتی
برای شما
ایجاد نشد؟
راستش
محدودیت آنچنانی
نبود فقط چند
بار با مراجعه
به در منزل تذكر
دادند. ما آن
روزهای اول
دچار یك
سردرگمی
عجیبی بودیم.
میخواستیم
هر طور كه شده
بتوانیم
مراسمهای سوگواری
را به شكل
سنتی با حضور
بستگان و آشنایان
برگزار كنیم.
به همین خاطر
با احتیاط بیشتری
عمل كردیم تا
بهانهای
برای لغو
مراسم یا
ممانعت از
برگزاری آن
وجود نداشته
باشد. برای
همین مراسم
خاكسپاری صبج
روز یكشنبه
هفتم تیر ماه
بدون اطلاع
رسانی عمومی و
تنها با حضور
اقوام و
دوستان و چند
نفر از اساتید
كیانوش كه از
تهران آمده
بودند برگزار
شد. من كه آن
وقت به حال
خودم نبودم
اما میگویند
تعداد زیادی
افراد لباس
شخصی از طرف
نهادهای
امنیتی در محل
حضور داشتهاند.
بعد از پایان
مراسم
خاكسپاری هم
وقتی به منزل
رسیدیم چند
مأمور اداره
اطلاعات با
مراجعه به یكی
از آشنایانمان
كه از مراسم
فیلمبرداری
كرده بود فیلم
ضبط شده را از
او گرفتند و
با خود بردند.
هر چند بعد از
چند روز آن را
به ما
برگرداندند.
اما خیلی از
قسمتهای
فیلم را، حتی
آنجا كه
عزاداری من بر
سر خاك كیانوش
را نشان میداد
حذف كرده
بودند.
برای
مراسم سوم كه
در یكی از
تالارهای شهر
برگزار شد
جمعیت زیادی
آمده بودند.
آنقدر زیاد
كه تالار
چندین بار پر
و خالی شد. استاد
كیانوش هم از
تهران آمده
بود و سخنرانی
كرد. بعد از
پایان مراسم
هم جمعیت
زیادی ما را
تا درمنزل
همراهی كردند.
در مسیر حركتمان
نیروهای
انتظامی
زیادی
ایستاده
بودند و همهی
ترس من از این
بود كه مبادا
به مردم و
بخصوص جوانان
آسیبی
برسد.مراسم شب
هفت هم به
همین ترتیب در
منزل شخصی
برگزار شد. عدهای
از جوانان
آمدند و برایمان
شاخههای گل
آوردند. این
حضورها و
ابراز همدردیها
برای ما بسیار
دلگرم كننده
بود. راستش
تنها چیزی كه
در این مدت غم
از دست دادن
كیانوش را
برایم كمی
قابل تحمل
كرده همین
حضور پی در پی
جوانانی است
كه اسم هیچ
كدامشان را
نمیدانم اما
آنها را خوب
میشناسم.
چون كسانی
هستند مثل
كیانوش، همفكر
او، مهربان و
انسان دوست.
اما از فعالان
سیاسی اصلاح
طلب، آنهایی
كه كیانوش
همیشه اسمشان
را میآورد
كسی به دیدن
ما نیامد.
علاوه
بر اینها تا
كنون چندین
مراسم یادبود
و تحصن اعتراضی
هم از طرف
دوستان
كیانوش و
دانشجویان
دانشگاه علم و
صنعت در تهران
برگزار شده
است. اخیراً
هم شنیدم كه
دانشجویان طی
تجمعی
درخواست نامگذاری
پارك واقع در
دانشگاه علم و
صنعت به نام
كیانوش آسا را
مطرح كردهاند.
با
توجه به اینكه
كیانوش در
جریان اعتراض
به نتیجهی
انتخابات
ریاست جمهوری
جان خود را از
دست داده است،
میخواستم در
مورد نگاه
سیاسی او و
واكنشش نسبت به
نتیجهی
انتخابات
بپرسم؟
كیانوش
برای اینكه
باعث نگرانی
من نشود كمتر
مرا در جریان
این جور مسائل
میگذاشت و در
این مورد با
من زیاد صحبت
نمیكرد. ولی
او پسرم بود و
كاملاً او را
میشناختم.
میدانستم
انسان دغدغهمندی
است و نمیتواند
نسبت به مسائل
جامعه بیتفاوت
باشد. در آن
مدت قبل از
برگزاری
انتخابات كه
در كرمانشاه
بود مرتباً با
افراد
خانواده،
فامیل و
دوستان در این
مورد بحث و
تبادل نظر
داشت. از آنان
میخواست تا
برای تغییر
وضع موجود در
انتخابات شركت
كنند و به
كاندیدای
اصلاح طلب رأی
بدهند. نظرات
كیانوش روی بسیاری
از افراد
خانواده
تأثیر گذاشت.
بعد از اعلام
نتیجهی
انتخابات او
هم مثل بقیهی
مردم متعجب
بود. اعتقاد
داشت كه
انتخابات سالم
برگزار نشده و
از به وجود
آمدن این
وضعیت بسیار
ناراحت بود.
آنگونه
كه در مراسم
ختم كیانوش از
سوی دكتر اشرفی
زاده استاد وی
بارها مورد
تائید و تأكید
قرار گرفت
كیانوش از
دانشجویان
نخبهی
دانشگاه علم و
صنعت بوده
است. ممكن است
اشارهای به
سوابق تحصیلی
و علمی كیانوش
بكنید؟
كیانوش
در تمام طول
مدت تحصیلش در
مدرسه جزو شاگردان
نمونه بود. از
هوش و استعداد
بالایی برخوردار
بود، بخصوص در
ریاضیات. هر
سال از طرف مدیران
مدرسه به خاطر
معدل بالایش
مورد تشویق
قرار میگرفت
و لوح تقدیر
دریافت میكرد.
هنوز
تقدیرنامههایی
راكه از مدرسه
یا در
المپیادهای
علمی گرفته
است دارم. سال 81
با معدل بالا
دیپلم گرفت و
سال 82 در رشتهی
مهندسی
پتروشیمی
دانشگاه رازی
كرمانشاه پذیرفته
شد. سال 86 هم به
محض تمام كردن
دوره لیسانس
با رتبهی
بالا در آزمون
كارشناسی
ارشد قبول شد
و برای ادامهی
تحصیل به
تهران
رفت.همین
تابستان قرار
بود با تحویل
پروژه و انجام
دفاعیه فوق
لیسانسش را بگیرد
اما...
كیانوش
علاوه بر
اینكه خودش
بچهی درس
خوانی بود
دیگران را نیز
تشویق به این
كار میكرد.
با وجود اینكه
كیانوش فرزند
سوم خانواده
بود اما روی
ادامهی
تحصیل برادر و
خواهرانش
بسیار حساس
بود و در این
مورد احساس
مسئولیت میكرد.
طوری كه
كامران برادر
بزرگش كه
اصلاً قصد
ادامهی
تحصیل در
دانشگاه را
نداشت با
اصرار كیانوش و
كمك او وارد
دانشگاه شد و
الان در رشتهی
مهندسی صنایع
مشغول به
تحصیل است.
دختر بزرگم
فوق لیسانس
بیوشیمی از
دانشگاه
تهران دارد و
دختر كوچكم
امسال تازه در
كنكور شركت
كرده است.
كیانوش از یك
سال پیش دغدغهی
كنكور همین
خواهر كوچكش
را داشت. مرتب
از تهران برای
او كتاب میآورد
و وقتی
كرمانشاه بود
مدام با او
درس كار میكرد.
امتحان كنكور
پریسا همزمان
شد با روز
تشییع جنازه
كیانوش و او
كه به اصرار
خانواده با
حال نامناسب
سر جلسهی
امتحان حاضر
شده بود
نتوانست تا
آخر بنشیند و
بیرون آمد.
از خصوصیات
اخلاقی
كیانوش و
فعالیتهای
اجتماعی و
فرهنگی او
بگوئید.
برجستهترین
خصوصیت
كیانوش احساس
مسئولیتی بود
كه در مورد
اعضای خانواده،
افراد جامعه،
دوست و آشنا
داشت. این حس
در مورد من،
برادر و
خواهرانش قویتر
عمل میكرد.
طوری كه حاضر
بود از كار
خودش بگذرد و
به خودش سخت
بگیرد اما
نگذارد كوچكترین
ناراحتی یا
مشكلی برای ما
به وجود آید. مطمئناً
همین حس
مسئولیت
پذیری بوده كه
كیانوش را به
خیابان
كشانده و در
كنار مردم
معترض قرار
داده است.
فعالیتهای
اجتماعیاش
هم ناشی از
همین احساس
مسئولیتی بود
كه در جامعه
احساس میكرد.
كیانوش از سال
78 عضو یك انجمن
زیست محیطی بود
و در این
زمینه فعالیت
میكرد. خودش
شخصاً در
برنامهی
پاكسازی پارك
كوهستان
كرمانشاه
كیسه دست میگرفت
و زبالهها را
جمع آوری میكرد.
بسیاری از
درختهای
پارك شهرك ظفر
و شهرك پردیس
كرمانشاه نهالهایش
توسط كیانوش
كاشته شده
است.نقاشی
بسیار زیبا میكشید
و نوازنده
تنبور بود.
این ساز را
بدون رفتن به
كلاس و تنها
با گوش دادن
به نوارهای تنبور
نوازی زنده
یاد سیدخلیل
عالینژاد
یاد گرفته
بود. یكی از
دوستان
كیانوش بعد از
این اتفاق
شعری برای او
گفته كه اسمش
هست "صدای تنبور
میآید"
خانم
فلاح به نظر
میرسد پس از
شهادت كیانوش
شما به گونهای
سكوت اختیار
كرده و به
برگزاری
مراسمهای
سنتی سوگواری
اكتفا نمودهاید.
آیا میخواهید
به همین صورت
ادامه دهید یا
قصد دارید قضیهی
قتل فرزندتان
را پیگیری
كنید؟
مطمئناً
ساكت نخواهم
نشست و از طرق
قانونی و ممكن
اقدام خواهم
كرد. اگر هم
این مدت حرفی
نزدم به خاطر
این بود كه میخواستم
مراسمها
برگزار شوند و
با توجه به
حضور زیاد
جوانان در
مراسمها
مشكلی برای
كسی پیش
نیاید. اما
حالا دیگر دلیلی
برای ادامهی
سكوت نمیبینم.
عزیزترین كسم
را از دست
دادهام.
وجودم را از
من گرفتهاند.
دیگر چرا باید
سكوت كنم؟
سكوت كنم تا
خونش پایمال
شود؟ كیانوش
اهل این نبود
كه ظلم را
قبول كند. من هم
مادر او هستم
و میخواهم
راهش را ادامه
دهم.پسر من با
اطمینان از
مسالمت آمیز
بودن این
اعتراضات و
اینكه چند میلیون
نفر از مردم
در آن شركت
دارند در
راهپیمایی
حضور یافته
بود. اما این
تظاهرات آرام
به خشونت
كشیده شد. عدهای
جوان مثل پسر
من را به
گلوله بستند.
آیا جواب حرف
گلوله است؟
آیا جواب
اعتراض مرگ
است؟ مسئولان
باید پاسخگو
باشند.بیست و
پنج سال زحمت كشیدم
تا كیانوش را
به اینجا
برسانم. یك
نخبه تحویل
جامعهی علمی
كشور دادم.
كیانوش
سرمایهی
علمی این
مملكت بود.
امید یك
خانواده بود.
همیشه میگفت
كی میشود
بتوانم این
همه زحمت كه
مادرم برایم
كشیده جبران
كنم. منتظر
بود تا مدركش
را بگیرد و سر
كار برود.امید
یك مادر را
برای دیدن
خوشبختی فرزندش
ناامید كردند.
كیانوشم را با
آن همه علم و
هنر و مهربانی
و تلاشگری كه
داشت از من گرفتند.
هر چند الان
مادران زیادی
مثل من هستند كه
فرزندانشان
را از دست
دادهاند و
همین حال و
روز مرا
دارند. میخواهم
به دیدن مادر
سهراب بروم.
در مراسم چهلم
ندا هم شركت
میكنم.
اعتراضم را در
كنار آنها
ادامه میدهم
و با هم برای دادخواهی
ظلمی كه بر ما
و فرزندانمان
رفته اقدام
خواهیم كرد.